او خيلي عاطفي بود و آزارش حتي به يك مورچه هم نمي‌رسيد. 


مسير مدرسه را آرام طي مي‌كرد و برمي‌گشت‌.


 اواخر دبيرستان با يك پسر رفتگر دوست شده بود و با يكديگر به مدرسه مي‌رفتند.


 يك بار براي او و برادر كوچكش باراني زمستاني خريديم. 


تا زماني كه با اين پسر رفتگر بود، باراني نو را به تن نمي‌كرد و 


لباس‌هاي كهنه‌اش را مي‌پوشيد. همسايه‌ها ‌هميشه مي‌گفتند: 


چرا بچه هاي آقاي شيرازي (پدر شهيد) لباس كهنه مي‌پوشند؟  


آن زمان در گرگان زندگي مي‌كرديم و وضع مالي ‌نسبتا خوبي داشتيم، 


ولي اين گونه رفتار مي‌كرد. 


راوی : مادر شهید


  شهید صیاد شیرازی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دایره :))) KICK MANIA خانه Electronic(English) Diary BADANSAZI BEHNAM خلـوت پـر هیـاهــو Yellow Dreams بهداشت مدارس